مبانی فلسفی یک نظریهی عدالت
متن زیر مقالکی است که برای پنجره فرستادم و خواستم یا نوشتها را حذف نکنند، یا اگر حذف کردند یادآور شوند که منابع مقاله در دفتر نشریه موجود است. پنجره هم لطف کرد و به هیچیک عمل نکرد.
۱. دربارهی «عدالت» و «نظریهی عدالت» بسیار گفتهاند و بسیار شنیدهایم، اما این همه گفتن و شنیدن کماکان از طراوت آن نکاسته است؛ در اهمیت این مفهوم همین بس که بهگفتهی برخی اسلامشناسان معاصر، حتی نوح نبی و عیسی روحالله نیز از بسط آن ناکام ماند.
۲. واژهی «نظریهی عدالت»، همچون واژههای «نظریهی اجتماعی» یا «نظریهی سیاسی» مبهم، نارسا و ناقص است؛ بهاین معنا که نظریهی واحدی بهنام نظریهی سیاسی یا اجتماعی وجود ندارد تا چه رسد به یک نظریهی عدالت. حتی در حوزهیِ یک ایدئولوژیِ سیاسی نیز این واژه تفسیربردار نیست و درواقع ما چندین نظریهی عدالتِ لیبرالیستی و یا سوسیالیستی خواهیم داشت. دلیل آن هم روشن است: نه تنها حوزهی سیاست و اجتماع، که بهطریقِ اولی حوزهی عدالت نیز در معنایِ عام آن، بهشدت مورد منازعه و کشمکش تئوریکاند. تلقیهایِ متفاوتی از عدالت وجود دارد چراکه هریک از نظریههای عدالت، لااقل، مبتنی بر سه دیدگاه نظریاند: 1) نظریهای درباب انسان، 2) فلسفهی سیاسی، و نهایتاً 3) فلسفهی اخلاق (که همواره دشواریهایی برای تفکیکِ معنایِ جمعیِ آن از فلسفهی سیاسی وجود داشته است).